سفر انسان به طبيعت و هجرت او از طبيعت، با سفرها و مهاجرتهاي طبيعي تفاوت دارد؛ ذهن ما، به دليل اينكه با سفرها و نزول و صعودهاي طبيعي آشنا است، ممكن است نزول به طبيعت و صعود از آن را نيز، نظير نزول و صعودي طبيعي بداند. به همين دليل، مناسب است كه در هنگام پرداختن و بازگو كردن خصوصيات نزول و صعود معنوي انسان، ضمن توجه به خصوصيات نزول و صعود طبيعي، وجوه افتراق و امتياز آنها بهدقت بازگو شود. بدون شك مقايسه نزول طبيعي با نزول به طبيعت، و همچنين صعود طبيعي با صعود از طبيعت و تأمل در امتيازات آنها، مانع از شكلگيري اشتباهاتي ميشود كه توسط واهمه آدمي پديد ميآيد. وهم انسان به دليل انسي كه ذهن او به عالم طبيعت دارد، همواره احكام عالم طبيعت را بر ديگر ابعاد و ساحتهاي هستي تحميل ميكند و عقل انسان نيز با تأمل در امتيازاتي كه بين موارد مختلف وجود دارد، وهم را كنترل ميكند.
اولين خصوصيتي كه در نزول اشيا به طبيعت وجود دارد، اين است كه اين نزول به «تجلي» است؛ ويژگي و خصوصيت مقابل تجلي كه به نزولهاي طبيعي مربوط است، «تجافي» است. ما براي شناخت تجلي، بهتر است ابتدا تجافي را كه از احكام عالم طبيعت است و ذهن با آن آشنا است، بهنيكي بشناسيم و سپس به بررسي وجوه افتراق تجلي و تجافي بپردازيم.
در عالم طبيعت، هرگاه شياي از جايي به جاي ديگر نازل ميشود، جاي نخست از آن خالي ميشود، مانند وقتي كه از ابر قطرهاي ميبارد و يا از خزينهاي گوهري ربوده ميشود، زيرا ابر به هر مقدار كه گسترده و سترگ باشد، با نزول يك قطره، به مقدار يك قطره از آن كم ميشود، و مخزن هر قدر هم كه عظيم و بزرگ باشد، به هر مقدار كه از آن برده شود، تهي ميشود. خالي شدن ابر از آب و تهي شدن خزينه از گوهر، همان ويژگي تجافي است.
اما در نزول به تجلي، با نزول شيء، در مبدأ نزول كاستي و خللي حاصل نميشود، مانند وقتي كه عكسي از انسان در آيينه ظاهر ميشود، زيرا در اين حال، با اينكه عكس و صورت در آيينه پيدا ميشود، از وجود او چيزي كم نميشود. البته تشبيه به آيينه، براي تقريب به ذهن است و اگر كسي گمان كند كه در هنگام ظهور تصوير، از صاحب صورت نيز چيزي مانند نور و غير از آن كم ميشود، اين گمان، بر مثال خللي وارد نميسازد؛ هر چند در نگاه دقيق عقلي، اين تفاوت نيز ميان مثال و ممثل وجود ندارد، زيرا نور يا سطح صاف و صيقلي، شيشه، جيوه، انعكاس، زاويه و مانند آن، صورت ظاهرشده در آيينه نيستند و همه اين امور شرايط و علل اعدادي براي تجلي و ظهور صورت شخص هستند.
مثال ديگري كه براي نزول به تجلي ميتوان ذكر كرد، صور ذهنياي است كه انسان در صفحه خيال خود ترسيم ميكند؛ اين مثال نمونهاي گويا از نزول به تجلي است. وقتي انسان ميوهاي نظير ليمو يا نارنج را در صفحه ذهن خود تصوير ميكند، پيش از آنكه تصويري را از آن ميوه مجسم كند، به آن علم دارد. زيرا در غير اين صورت نميتواند با شنيدن نام آن، صورتي از آن را در خيال خود ايجاد كند؛ بنابراين، علم قبلي او نسبت به ليمو يا نارنج، در ظرف ذهن و خيال او حاضر نبوده و همراه با ديگر آگاهيها و اطلاعاتي است كه در خزينه علمي او وجود داشته است.
علمي كه انسان پيش از تصوير و ترسيم خيالي از شيء مورد نظر خود دارد، آگاهي و علمي جدا و ممتاز از ساير دانستههاي او نيست، بلكه آن علم با ساير علوم، به يك وجود واحد موجود هستند كه از آن با نام «ملكه علمي» ياد ميشود. ملكه علمي همان چيزي است كه انسان در هر رشتهاي كه واجد آن باشد، تخصص و اجتهاد خود را نسبت به آن رشته دارد. براي مثال پزشكي كه در رشتهاي خاص متخصص است، به اطلاعات و آگاهيهاي مربوط به آن رشته، در هر حال علم دارد؛ حتي در حال خواب يا در حالي كه به چيزي خاص نميانديشد. اين آگاهي بالفعل اين امكان را به او ميدهد كه با مشاهده مريض، درمان مربوط به آن را بهسرعت در صفحه ذهن خود ايجاد كرده و از آن پس، آن را با گفتار يا نوشتار، به ديگري منتقل كند. تصور دارو و درمان در سطح خيال نيز از مصاديق نزول به تجلي است، زيرا پزشك آن تصور را با استفاده از آنچه در خزينه علمي او موجود است، ترسيم مينمايد. ميوه مورد نظر و داروي مربوط به مرض، در ظرف ذهن كسي كه آن را تصور ميكند، از گونهاي وجود و هستي كه همان وجود علمي و خيالي است، برخوردار است؛ اگرچه داراي وجود خارجي نيست و آثار وجود خارجي را ندارد. ترشح بزاق دهان، پس از تصوير ليموي ترش و نوشتن نسخه پس از تصور دارو، از آثار مربوط به وجود خيالي و ذهني ليمو يا دارو است.
ميوه و دارويي كه به وجود ذهني، در ظرف خيال انسان موجود ميشوند، از مبدأ نزول و خزينه مربوط به خود، يعني از خزينه علمي انسان، به تجلي نازل شدهاند، زيرا در ملكه علميِ پزشك و نيز در ملكه علمي و ظرف دانستههاي كسي كه به ميوههاي مختلف علم دارد، در هنگام تصويرِ صور خيالي و پس از آن هيچ تغييري ايجاد نميشود. اگر با تصور يك شيء، در خزينه علمي انسان تغييري ايجاد شود و تصورات به تجافي از خزينه علمي به صفحه خيال نازل شوند، انسان بايد آگاهي اجمالي و كلي خود را نسبت به يك شيء پس از تصوير تفصيلي آن شيء از دست بدهد.
مثالهاي يادشده، با صرف نظر از دقتهاي عقلياي كه ميتوان پيرامون آنها مطرح كرد، براي تصوير آنچه كه از نزول به تجلي مراد است، گويا هستند.
در بسياري از منابع اسلامي از ثبات، دوام و نقصانناپذيري خزائن الهي خبر داده شده است و تجافي و تهي شدن خزائن الهي، به هنگام نزول و صدور اشيا، از آنها نفي شده است؛ از جمله در دعاي افتتاح آمده است؛ «الباسط بالجوديده الذي لاتنقص خزائنه و لاتزيده كثره العطاء الاجودا و كرما1»؛ دست خداوند به جود و بخشش گشاده است و خزائن و گنجينههاي او نقصان نميپذيرد و كثرت عطا جز به جود كرم او نميافزايد.
در دعاي روزانه ماه رجب المرجب نيز كه در تعقيب نمازهاي واجب خوانده ميشود، آمده است «اعطني بمسئلتي اياك جميع خير الدنيا و جميع خير الاخره و اصرف عني بمسئلتي اياك جميع شرّ الدنيا و الاخره فانّه غير منقوص ما اعطيت و زدني من فضلك يا كريم2»؛ پروردگارا! به من همه خير دنيا و همه خير آخرت را عطا كن و همه شر دنيا و همه شر آخرت را از من باز دار. به درستي كه آنچه تو عطا نمايي كم نميشود.
در اين دعا پس از آنكه بنده همه خير دنيا و همه خير آخرت را از خداوند طلب ميكند، بر خواسته خود اينگونه دليل ميآورد كه «آنچه تو عطا ميكني نقصان نميپذيرد.»
اگر عطا و بخشش الهي موجب نقصان و كاستي در خزائن او باشد؛ يعني اگر نزول و صدور اشيا از او به تجافي باشد، هرگاه خداي تعالي همه خير دنيا و آخرت را به بندهاي عطا نمايد، دو اشكال لازم ميآيد؛ اول، از خير دنيا و آخرت چيزي در خزائن الهي باقي نميماند. دوم، امكان عطا و بخشش به ديگر بندگان نيز از بين ميرود، ليكن اگر عطا و بخشش الهي به تجافي نباشد، اگر او همه خير دنيا و آخرت را به بندهاي عطا كند اولاً، اندكي از خزائن او كم نميشود، و ثانيا، ميتواند همه آن خير را به ديگراني كه دست به دعا بلند نمودهاند نيز به جود و كرم خود ببخشايد.
تجلي از تعابيري است كه در عبارات قرآني و روايي به كار رفته است؛ مانندِ «فلما تجلي ربه للجبل جعله دكا و خر موسي صعقا3»؛ چون ربوبيتي كه خداوند نسبت به موسي دارد، بر كوه تجلي كرد، كوه مندك شد و موسي نيز كه نظر بر اين جلوه دوخته بود، از خود بازمانده و مدهوش شد.
در قرآن كريم در مواردي چند، از در هم ريختن و فروپاشي كوه سخن گفته شده است؛ از جمله «لو انزلنا هذا القرآن علي جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشيه اللّه4»؛ اگر قرآن بر كوه نازل شود، آن را تو خاشع و متلاشي شده ميبيني. متلاشي شدن كوه در اثر نزول قرآن يا مندك شدن كوه در واقعه مربوط به موسي(ع)، از يك علت واحد برخوردار است، چون قرآن كريم همان حقيقتي است كه خداي سبحان در آن تجلي نموده است، پس نزول قرآن بر كوه، به منزله تجلي خداوند سبحان بر آن است و تجلي خداوند، به همان بيان كه در سوره اعراف آمده است، اندكاك كوه را كه از سختترين و ديرپاترين موجودات طبيعي است و خود لنگرگاه زمين است، به دنبال ميآورد.
علي(ع) درباره تجلي خداوند سبحان در قرآن ميفرمايد: «فتجلي لهم سبحانه في كتابه»5؛ خداوند سبحان در كتاب خود براي بندگان تجلي نموده است. علي(ع) در نهجالبلاغه، خداي را از اينكه براي خلق خود تجلي كرده است، حمد نموده ميفرمايد: «الحمد للّه المتجلي لخلقه بخلقه».6 بنابراين، نه تنها معنا و مفاد تجلي، بلكه لفظ آن نيز در منابع و متون ديني، براي تبيين رابطه انسان و مخلوقات با خداوند سبحان آمده است.
نزول اشيا به تجلي از نزد خداوند سبحان، در همه مراتب تا وصول به عالم طبيعت ادامه دارد و اين نزول همانگونه كه در آيه «و ما ننزّله الا بقدر معلوم»7، آمده است، با حفظ مراتب انجام ميشود؛ يعني ابتدا فيض الهي از آسمان الوهيت در خزائن و عالم جبروت و از آن پس، در برزخ و ملكوت و عالم قدر و در نهايت، در طبيعت تجلي مينمايد و اگر ربوبيت خداوند يا حقيقت قرآن كه در نزد خداوند حكيم است، بيواسطه ظاهر شود، مجالي براي ظهور و بروز موجودات طبيعي و مثالي باقي نميماند، و نه تنها كوه طُور، بلكه جبل النور كه در بردارنده غار حرا است نيز متلاشي و مندك ميشود و آنچه در قيامت رخ ميدهد، ظاهر و آشكار ميشود.
در قيامت همه كوهها متلاشي ميشوند و به تعبير قرآن «فسيرت الجبال فكانت سرابا»8؛ كوهها همه متحول شده و به صورت سراب در ميآيند.
خصوصيت و ويژگي دوم در نزول اشياء از خزائن الهي و عالم جبروت به برزخ و عالم ملكوت، و از آنجا به طبيعت و دنيا اين است كه شيء نازلشده از حيطه حضور مبدأ نزول بيرون نميرود، حال آنكه در نزول و صدور طبيعي، شيء نازلشده از حيطه حضور مبدأ نزول خارج ميشود.
قطرهاي كه از ابر ميبارد و در جويبار پيش ميرود، در جايي است كه ابر آنجا نيست. گوهري كه از گنجينه برداشته ميشود و آويزه دست دوست ميگردد، در جايي خارج از گنجينه و مانند آن است. بر همين قياس، ماده خالصي كه در خط توليد قرار گرفته و به بازار صادر ميشود، در بيرون از انبار قرار ميگيرد و اين خصوصيت، غير از ويژگي نخست است. خصوصيت اول ناظر به نقصاني است كه در خزينه حاصل ميآيد و خصوصيت دوم ناظر به محدوديت مخزن نسبت به جايي است كه شيء نازلشده، در آن قرار ميگيرد.
در نزول اشيا به طبيعت، بر خلاف نزول و صدورهاي طبيعي، شياي كه نازل شده است، همچنان در محضر مبدأ نزول حاضر بوده و در حيطه اقتدار آن است. تصوراتي كه نفس در صفحه ذهن و خيال خود ايجاد ميكند، مثال و نمونهاي گويا نسبت به به اين خصيصه نيز هست، زيرا انسان پس از آنكه مطلبي را كه در خزينه علمي خود دارد، به تفصيل تصور ميكند، آنها را مجددا به ذهن باز ميگرداند.
در اين وضعيت، علاوه بر اينكه از خزينه علمي او چيزي كم نميشود، آن مطلب تصورشده نيز از حوزه حضور او بيرون نميرود. حضور و وجود تصورات ذهني، با حضور و وجود ملكه علمي و صاحب آن ملكه وابسته است؛ به گونهاي كه اگر شخصي لحظهاي اراده و توجه خود را از آن مطلب سلب نمايد، آنچه تصورشده نيز از بين ميرود «اگر نازي كند، فرو ريزد قالبها» اگر نظر خود را باز گيرد، «نه از تاك نشان ماند، نه از تاك نشان».
اشيايي كه از ملكوت عالم به ملك طبيعت نازل ميشوند، بر همين قياس، تحت اشراف و حضور ملكوت هستند و تسميه ملكوت بر اين نام نيز از جهت تسلط و تملك مستمري است كه نسبت به طبيعت داراست؛ طبيعت نيز به همين دليل «مُلك» خوانده ميشود.
گرچه در اصطلاح، به عالم برزخ و خيال، نام ملكوت نهادهاند، لكن در برخي از موارد، به جبروت و عالم خزائن به اعتبار احاطه، حضور، اشراف و تملكي كه نسبت به طبيعت و مراتب پايينتر از خود دارد نيز ملكوت گفته ميشود.
قرآن كريم ضمن آنكه هر شيء را داراي ملكوت ميداند، ملكوت همه اشيا را نيز در حوزه اقتدار و اشراف الهي معرفي ميكند و ميفرمايد: «بيده ملكوت كل شي»،9 يعني ملكوت همه اشيا در دست خداوند است و هيچ شياي از حيطه حضور و اشراف او خارج نيست.
سومين ويژگي نزول اشيا از جبروت به ملكوت و از ملكوت به مُلك، اين است كه شيء نازلشده، ملازم با محدوديت مبدأ نزول نبوده و محدوديت آن را به دنبال نميآورد؛ و حال آنكه در نزول طبيعي، شيء نازلشده همواره ملازم با محدوديت مبدأ نزول بوده و محدوديت آن را نشان ميدهد.
قطرهاي كه از ابر باريده است، هر چند بسيار خرد و كوچك باشد، بر فرض اينكه نزول آن به تجافي نبوده و جاي آن در ابر نيز خالي نباشد، در حد ذات خود از كمالاتي برخوردار است كه آن كمالات اينك براي ابر نيست. چشمهاي كه سالياني مستمر آب از آن ميجوشد و بر سينه دشتي سترگ، خروشان به پيش ميرود، گرچه فوران آب از قدرت و توان آن نميكاهد، ليكن اينك از كمالات آن مقدار آب كه از آن خارج شده، محروم است. رانندهاي كه روز گذشته مخزن بنزين ماشين خود را پر كرده است، به تناسب راهي كه رفته است، از آن مصرف كرده است و اگر در مقدار مسافتي كه طي كرده است، تأمل كند، ميتواند از مقدار بنزيني كه اينك فاقد آن است، باخبر شود.
در نزول به تجلي، شيء نازلشده ملازم با محدوديت مبدأ نزول نيست و صورتي را كه انسان در ذهن خود تصوير ميكند، از محدوديت توان و قدرت علمي او حكايت نميكند؛ دليل اين خصوصيت سوم، همان دو خصوصيت پيشيني است كه براي نزول به تجلي ذكر شد. ميوهاي كه در ذهن ترسيم ميشود، اولاً از مخزن علمي انسان به تجافي نازل نميشود تا آنكه در مبدأ خللي ايجاد كند و يا آنكه از كاستي و نقص درون مبدأ خبري دهد. ثانيا آن صورت از حيطه حضور، از اشراف مبدأ نزول خارج نيست تا نظر به آن، مكان و موقعيتي را نشان دهد كه مبدأ نزول خارج از آن بوده و فاقد آن است.
مُلك نيز در ارتباط با ملكوت و جبروت عالم، بر همين قياس است؛ يعني پديدههاي عالم طبيعت هرگز محدوديتي را براي عوالم فوق طبيعي و همچنين براي خداوند سبحان كه محيط بر همه مراتب و فوق همه آنهاست به دنبال نميآورد، بلكه حقايق فوق طبيعي و در حقيقت خداوند سبحان است كه با تجلي خود، اشياي محدود و محدوديت آنها را اظهار ميدارد و با نظر به مبدأ نزول، كمالاتي كه شيء نازلشده فاقد آنهاست، شناخته ميشود.
امام زينالعابدين، سيدالساجدين علي بن الحسين (ع)، در صحيفه سجاديه، خداوند را به عنوان حاد و محدودكننده همه امور معرفي مينمايد و ميفرمايد: «حاد كل محدود»10؛ به اين معنا كه خداوند اشيا را از خزائن بيكران، بر اساس حدود و اندازههايي مقدّر نازل ميكند و اشيا، بر اساس مشيت او، تقدير ميشوند. با نظر به ذات او است كه اندازه و مقام معلوم هر شيء دانسته ميشود؛ اين در حالي است كه هيچ محدوديتي نميتواند، حدي را براي آن تعيين نموده و محدودهاي را نسبت به او نشان دهد. در توقيع شريفي كه يكي از نواب خاص امام زمان(عج) ـ محمد بن عثمان ـ از ناحيه مقدسه حضرت آورده است در اين باره آمده است: «يا موصوفاً بغير كنه و معروفاً بغير شبه، حاد كل محدود و شاهد كل مشهد و موجد كل موجود و محصي كل معدود و فاقد كل مفقود».11
اي كسي كه وصف او ميشود، نه به كنه ذات او و شناخته ميشود، نه از راه شبيه. كسي كه هر محدودي را اندازه ميزند و بر هر مشهودي گواه و ناظر است و هر موجودي را ايجاد ميكند، و هر معدودي را به شمار ميآورد و هر مفقودي را فاقد است.
قسمت اخير به اين حقيقت تصريح ميكند «كه او» فاقد هر مفقود و امر عدمي است؛ به اين معنا كه او ضمن آنكه هر محدودي را حد ميزند، خود فاقد هرگونه حدّ و امر سلبي است؛ به عبارت ديگر واجد همه كمالات وجودي است.12
چهارمين خصوصيت در نزول به طبيعت، لازمه ويژگيهاي پيشين اين نزول است؛ به اين بيان كه كثرت نزول و صدوري كه به تجلي انجام ميشود، نشانه بزرگي و عظمت مبدأ نزول است؛ يعني هنگامي كه اشيا به تجلي نازل ميشوند، ابعاد و ساحتهاي مختلفِ امري كه تجلي كرده است، بهتر و بيشتر آشكار ميشود. حال آنكه در نزول طبيعي، هرچه اشيايي كه نازل ميشوند، بيشتر باشند، بيشتر از كوچكي و خردي مبدأ نزول حكايت ميكنند.
در نظام طبيعت همه امور فاني، و زايلشدني هستند و هرچه از عمر يك پديده طبيعي بيشتر بگذرد، زوال و نيستي آن نزديكتر ميشود؛ «و من نعمره ننكسه في الخلق»13؛ هر كس را بيشتر عمر دهيم، خلقت او را بيشتر خرد و شكسته گردانيم. معدني كه سالياني دراز از آن بهرهبرداري شده است، بيم پايان پذيرفتن آن بيشتر ميرود و مخزني كه مدتي طولاني از آن استفاده شده، خطر تمام شدن آن جديتر است.
كار بيشتر يك شيء طبيعي هرگز مزيت آن نيست و سابقه بهرهوري كمتر، و به بيان ديگر، نو بودن براي آن يك امتياز است؛ حال آنكه اگر صدور و نزول «طبيعي» نباشد، بلكه «به طبيعت» باشد، و اشيا به تجلي ـ و نه تجافي ـ نازل شوند، مبدأ نزول هرچه كار بيشتري انجام دهد، عظمت و بزرگي آن بيشتر آشكار ميشود.
انساني كه براي يك شكل ساده هندسي به صورت بالفعل، صدها هزار قضيه و مسئله فرعي ترسيم و تصوير ميكند، با طرح بيشتر مسائل و قضايا، عظمت و بزرگي انديشه و توان علمي خود را به نمايش ميگذارد. او هرچه بر مقدار كار خود بيفزايد، از گستردگي علم خود خبر ميدهد.
عالم طبيعت و ملك نيز بر همين قياس، هرچه گستردهتر شود و هرچه بر كثرت آن افزوده شود، بيشتر عظمت و گستردگي عوالم ملكوت و جبروت و همچنين عظمت خداوند سبحان را آشكار ميكند.
قرآن كريم بر همين اساس، به مناسبتهاي مختلف، به شمارش كثرتهاي طبيعي پرداخته و در مواردي بر ناتواني بشر در به شماره آوردن آنها تصريح كرده است: «و ان تعدوا نعمة اللّه لاتحصوها»14؛ اگر نعمتهاي خداوند را بشماريد، هرگز آنها را شماره نتوانيد كرد. خداوند سبحان با آنكه نعمتهاي خداوند را غير قابل شمارش ميخواند، همه آنها را شاهد، نشانه و آيه خداوند سبحان و خزائن نامحدود آن معرفي ميكند: «انّ في خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار و الفلك التي تجري في البحر بما ينفع الناس و ما انزل اللّه من السماء من ماء فاحيا به الارض بعد موتها و بث فيها من كل دابه و تصريف الرياح و السحاب المسخر بين السماء و الارض لايات لقوم يعقلون»15؛ در آفرينش آسمانها و زمين و اختلاف شب و روز و كشتي كه در دريا روان است، با آنچه به مردم سود ميرساند و آبي كه خداوند از آسمان فرو ميفرستد و با آن زمين را پس از مردن زنده ميگرداند و در زمين جنبندگاني را ميپراكند و در گرداندن بادها و ابري كه در ميان آسمان و زمين آرميده، نشانهها و آياتي براي كساني است كه تعقل ميكنند.
امام خميني(ره) در شرح دعاي سحر در ذيل فقره «اللهم اني اسئلك من عظمتك باعظمها و كل عظمتك عظيمة. اللهم اني اسئلك بعظمت كلها» مينويسد: «فهو تعالي عظيم ذاتا ـ عظيم صفته ـ عظيم فعلاً و من عظمة فعله يعلم عظمة الاسم الربي له، و من عظمته يعلم عظمته الذات التي هو من تجلياته بقدر الاستطاعة»؛ يعني خداوند تعالي به حسب ذات خود عظيم است. صفت و فعل او نيز عظيم است و از عظمت فعل و كار او عظمت اسمي دانسته ميشود كه آن كار در تحت تربيت آن اسم است و از عظمت اسم، عظمت ذات خداوند دانسته ميشود، زيرا آن اسم در محدوده استطاعت خود از تجليات ذات الهي است.
امام خميني(ره) در اين عبارات، عظمت كار خداوند و عظمت اسماي او را به سبب آنكه به تجلي از او نازل و صادر شدهاند، آيت و نشانه عظمت ذات او ميداند. ايشان در ادامه، درباره عظمت كار الهي به بحث ميپردازند16.
خصوصيت پنجم نزول به طبيعت اين است كه تمايز ميان شيء نازلشده و مبدأ نزول، تمايزي احاطي و يكسويه است؛ حال آنكه در نزولهاي طبيعي، تمايز دوسويه است و مباينت و جدايي آنها عزلي است؛ تمايز و مغايرت وقتي حاصل ميشود كه يكي از اشياء خصوصيت و كمالي را داشته باشد كه ديگري فاقد آن است و اگر همه ويژگيهايي كه براي هر يك از دو شيء وجود دارد، براي ديگري نيز باشد، تمايز و محدوديت نميتواند بين آن دو باشد؛ در اين صورت، بيش از يك شيء وجود نخواهد داشت؛ براي مثال اگر همه خصوصياتي كه در يك ساعت ديواري هست، در ساعت ديواري ديگر نيز باشد (يعني جِرم، رنگ، وزن، اندازه و مكان)، هر دو ساعت يكي است. در اين فرض مغايرت و تمايز ممكن نيست و در واقع، بيش از يك ساعت وجود ندارد.
تمايز و تفاوتي كه در اشياي طبيعي وجود دارد، همواره دوسويه است و در اصطلاح، بينونت آنها عزلي است؛ يعني هر يك از دو شيء طبيعي، به رغم مشتركاتي كه با ديگري دارد، داراي خصوصياتي است كه ديگري فاقد آن است؛ مانند دو برادر كه در انسان بودن و در پدر و مادر مشترك هستند، ليكن هر يك از آنها داراي برخي از ويژگيهايي است كه ديگري فاقد آن است.
تمايز و مغايرت احاطي غير از تمايز عزلي و دوسويه است؛17 در تمايز احاطي، تنها يكي از دو طرف داراي كمالاتي است كه ديگري فاقد آن است و طرف مقابل، واجد هيچ كمالي كه ديگري از آن بي بهره باشد، نيست؛ مانند تمايزي كه در سلسله اعداد يا تفاوتي كه در مراتب نور است. عدد نُه و عدد ده از يكديگر متمايز هستند. اين تمايز به مقداري است كه در عدد ده وجود دارد و عدد نه فاقد آن است، زيرا عدد نه هيچ كمالي را ندارد كه ده فاقد آن باشد. عدد ده همه آنچه كه نُه واجد آن است، همراه با امري افزون بر آن دارا است.
نور شديد از نور ضعيف ممتاز است؛ يعني نور ضعيف چيزي ندارد تا بخشي از امتياز نيز به آن منسوب باشد. البته عدد نه يا نور ضعيف، هر يك از برخي خصوصيات ويژه نيز برخوردار هستند؛ مانند اينكه عدد نه به قلّت و كمي متصف ميشود يا نور ضعيف از كاستي و ضعف برخوردار است، ليكن خصوصياتي از اين قبيل، به امري كه نور ضعيف يا عدد نه واجد آن بوده باز نميگردد، بلكه اين خصوصيات، ناشي از نقص و فقدان نور ضعيف و عدد نه است. ضعف و فقدان نيز خصوصيتي است كه از نظر به طرف مقابل آنها دريافت ميشوند؛ يعني ما از نظر به مقدار بيشتري كه در نور قوي يا عدد ده وجود دارد، به ضعف و نقص نور ضعيف و عدد كمتر پي ميبريم؛ بنابراين، زمام اين دسته از خصوصيات نيز كه حاصل نبودن خصوصيات وجودي طرف مقابل است، به دست طرف ضعيف و ناقص نيست. عدد و نور، دو مثال هستند و براي تقريب به ذهن مورد استفاده قرار ميگيرند و اگر با برخي از دقتها عقلي، مثال خرد حقيقي براي ممثّل نباشد، آسيبي به اصل مطلب وارد نميشود.
اشيايي كه از خزائن الهي به عالم مثال و برزخ وارد ميشوند و اشيايي كه از برزخ به طبيعت وارد ميشوند، در قياس با حقايقي كه در مراتب قبلي وجود دارند، از تمايز دوسويه و بينونت عزلي برخوردار نيستند، زيرا اين اشيا كه به تجلي نازل شدهاند و پس از نزول در احاطه مبدأ نزول و در حوزه حضور آن هستند، هيچ چيزي را ندارند كه مصدر و مبدأ نزول آنها فاقد آن باشد؛ حال آنكه مبدأ نزول از كمالاتي برخوردار است كه آنها از آن بيبهره هستند و اگر هم برخي از خصوصيات، نظير جهل و يا محدوديت زماني و مكاني كه مختص به عالم طبيعت يا ماده است، به مراتب پايين نسبت داده شود، اين دسته از خصوصيات به كمال وجودي مراتب پايين بازگشت نميكند و تنها از ناحيه نقص، ضعف و كاستي آنها است و تنزه مراتب عالي از اين دسته خصوصيات، مانع از تمايز احاطي و يكسويه آنها نيست.
تمايز احاطي وقتي آسيب ميبيند كه هريك از دو طرف از امري برخوردار باشند كه مانع حضور و احاطه طرف ديگري شود و خصوصياتي كه از فقدان و نقص برميخيزند و طرف مقابل به دليل كمالي كه دارد، فاقد آنهاست، هرگز نميتوانند مانع حضور و احاطه طرف كامل باشند.
حقايق ملكوتي كه اشياي طبيعي از آنها نازل شده، همه كمالات مراتب مادون را دارا هستند و با آنكه محدود به قيود و نقايص اشياي طبيعي نميباشند، نسبت به همه آنها احاطه دارند و همراه آنها حاضر هستند. خداوند نيز كه مبدأ همه تجليات و منشأ همه ظهور است و فائق بر همه مراتب و مراحل است، بر همين قياس، بر همه امور احاطه دارد.
تمايز خداوند از ديگر موجودات نيز تمايز احاطي است، زيرا هيچ موجودي از كمالي كه خداوند نسبت به آن احاطه نداشته و فاقد آن باشد، برخوردار نيست. خداوند به دليل تمايز احاطي، با همه مراتب و مراحل حضور دارد و جايي از او خالي نيست: «هوالذي في السماء اله و في الارض اله»18؛ او خداوندگاري است كه در آسمان هست ليكن آسمان نيست و در زمين هست و زمين نيست». او در آسمان و زمين خداوند است. او در آسمان و زمين حضور دارد، بيآنكه گردي از آندو بر عظمت و بزرگي او نشيند، يا آنكه از آنها رنگي بگيرد. با بود او آسمان، آسمان و زمين، زمين است. او به هر شيء قيود و حدود مربوط به آن را اعطا ميكند و خود از همه قيدها و محدوديتها منزه و مبري است.
حكيم سبزواري در «منظومه حكمت»، از تمايز و مبانيت عزلي ياد ميكند و آن را در قبال تمايز وصفي به كار ميبرد؛ يعني «تمايز احاطي» را «تمايز وصفي» مينامد. ايشان در شرح منظومه، اين اصطلاح را از كلام اميرالمؤمنين علي(ع) مأخوذ ميداند و درباره نحوه امتياز و مبانيت خداوند سبحان از مخلوقاتش اين حديث شريف را نقل ميكند: «و من كلام اميرالمؤمنين و سيد الموحدين علي(ع): توحيده تمييزه عن خلقه و التمييز بينونة صفة لابينونة عزله»19؛ يعني از كلام امير مؤمنان است كه فرمود: توحيد خداوند به ممتاز دانستن او از خلق است، و تمايز او از خلق تمايز وصفي است و تمايز عزلي نيست.
ادامه دارد
پي نوشتها در دفتر مجله موجود ميباشد
1. شيخ عباس قمي، مفاتيح الجنان، دعاي افتتاح.
2. شيخ عباس قمي، مفاتيح الجنان، ادعيه ماه رجب.
3. اعراف / 143
4. حشر / 21
5. نهج البلاغه، خطبه 147.
6. نهجالبلاغه، خطبه 108.
7. حجر / 22
8. نبأ / 20
9. يس / 83
10. الطوسي، مصباح المتهجد، ص 804، شهر رجب اول يوم من رجب.
11. ادعيه ماه رجب المرجب
12.رحيق مختوم، ج 1، بخش 2، ص 314
13. يس / 68
14. ابراهيم / 34
15. بقره / 164
16. روحاللّه خميني، تفسير دعاي سحر، ص 55.
17. عبداللّه جوادي آملي، تحرير تمهيد القواعد، صص 122 و 332.
18. زخرف / 84
19. حكيم سبزواري، شرح منظومه، ص 83.